عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

چند تا عکس

سلام پسرکم. چند تا عکس از این مدت میذارم که تو ماه محرم و شب چله و... ازت گرفتم. این دوتا عکس مال ماه محرمه که برات لباس علی اصغر گرفتیم تا ببریمت شیرخوارگان حسینی که اونم بخاطر اینکه خوب اطلاع رسانی نکرده بودن قسمت نشد.همه شهرا جمعه بود ولی اینجا دو روز قبل گرفته بودن جمعه هم الکی تا ساعت نه ده گرفتن تا ما برسیم تموم شد متاسفانه... شب چله هم برات عجله ای لباس هندونه ای گرفتیم ولی فعلا از اون لباست عکس مناسب ندارم بعدا میذارم برات. مامان جون هم که الهی فداش شم برای اولین چله ت کیک گرفته بود برای فندق مامان که از بس اینور اونور خورده بودیم نگه داشتیم دو روز بعدش بریدیم.اینم بگم شب چله دیدم حال نداری نگو گلوت چرکی شده.تو ای...
11 بهمن 1391

در حال ورود به 12 ماهگی و نزدیک شدن به تولد....

عطای نازم سلام، اگه بدونی چقدر بلا شدی پسر گلممممممم... قربونت برم رفته رفته خوشمزه تر میشی.چه کارا که نمیکنی.بذار برات تعریف کنم مامانی. *مدتیه به هرچی دستت بند میشه سر پا می ایستی و حالا بدون کمک میتونی خودت بیشتر از ده ثانیه وایستی.خیلی هم کیف میکنی فدات شم. *دایرة المعارف عطا: ددر که همه میدونن چیه. آب: آبی جیز: اووووووووه.....خخخخخخخخخ    !!!! فرشته: دِدِدِ دست نزن:دَیدَ بیا:دَ بعضی کلمه ها رو هم گاهی میگی که نمیدونم صدا درمیاری یا معنیشو میدونی... با اینکه خودمو میکشم فارسی یاد بگیری ترکی حرف میزنی. فقط نمیخوام فردا تو مدرسه لنگ بمونی پسرم.وگرنه ترکی زبان مادری ماست. ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام حبه انگورم... فدات بشم مامانی.خیلی وقته برات ننوشتم.الانم شما خونه مامان جونی که من دارم راحت برات مینویسم. تو این مدت دختر خاله رها هم دنیا اومد و الان فکر کنم سه هفته ش میشه. عطا جونم تو که نمیدونم چرا نگاهش هم نمیکنی و دورو برش نمیری.البته فکر کنم بچه ها همشون اینطورن اما علتشو نمیدونم. پسر مامان تا دلت بخواد شلوغ شدی و یجا بند نمیشی.تا دستت به چیزی میرسه زودی بلند میشی.یعنی دیگه تمام میزامون پر از لک شده.تلویزیونم فکر کنم همین روزاست که ال سی دیش به رحمت خدا بره.از بس که با کنترل و دستت بهش میکوبی. راستی قبلا در در میگفتی الان اما بابا-یه یه-ادی-جیززز...و خیلی چیزا هم میگی البته به زبون شیرین خودت. مثلا وقتی چیزی میب...
10 دی 1391

بلاخره اومدم...

سلام گل پسرم... مامانی ببخشید دیر به دیر آپ میکنم.از بس که شما شیطون شدی یه لحظه آروم و قرار نداری که... الان قشنگ چهار دست و پا راه میری و گاهی حرکات عجیبی نشون میدی و مثلا رو نوک انگشت پاهات میری.نمیدونم شاید زانوهات درد میکنه... غذا تقریبا همه چیز میخوری جز اونایی که زیر یکسال ممنوع هست عزیزم.اما این ماه وزنت خوب بالا نرفته بود و فقط 200 گرم بیشتر شده بود.آخه خیلی شلوغ شدی مامانی.شلوغی هم نمیذاره خوب بخوری هم اینکه هرچی خوردی هم آب میکنی... پسرکم وقتی عصبانی میشی دیدنی میشی.همش میگی اه اه اونم با لحن خیلی بامزه.راستی یبار باباجون به شوخی داشت منو میزد تا ببینه چکار میکنی که اول شروع به اه اه کردی و هی صداتو بلند تر میکردی بعد ...
10 آبان 1391

مـــــــــــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه...!

سلام گل پسرم. اينبار مادر داره با قلبي مالامال از غصه با دلي تكه تكه و هراسناك برات مينويسه. عطاي نازم نميدونم چطور برات بنويسم كه هرچي هم بگم فكر نكنم بتونم ذره اي از احساس الانم رو برات توصيف كنم. نازنينم امروز پنج شنبه هست و دقيقا 5 روز از اون واقعه تلخ گذشته.اما روز بروز براي من كه داره دردناك تر ميشه.شنبه همين هفته بود كه حدود ده دقيقه مانده به ساعت پنج بعد از ظهر زلزله نسبتا شديدي اومد و خيلي از بچه ها مادر ها و پدرهاي روستاهاي اهر ورزقان و هريس رو با زبون روزه زير آوار جان باختن. من و شما خوشبختانه خونه مامان جون بوديم و خواب بوديم و همگي فرار كرديم بيرون.اگر خدايي نكرده خونه خودمون بوديم هردو بشدت وحشت ميكرديم چراكه ...
26 مرداد 1391

عکسای عطا از تاریخ قبل تا حالا

عطای گلم داری مامان جون رو در حال رانندگی تماشا میکنی فدای چشماتتتتتت پسرکم تصمیم گرفتم برای اولین بار سوار اتوبوست کنم که با اخم و تخم خوابیدی... انگاری دوست داری خودت رانندگی کنی نی نی گولووووووو.... چقدرم بهت میاد ماشالااااااااا.... کاکل زری مامان کم کمک داری میشینی.البته به جلو خم میشی و به طرفین میفتی اگه نگیریمت... البته نکته انحرافی عکس هم که معلومه شما منتظری بستنی بره تو شیکمت توپولیه مامانننن... یه عکسی تو نت دیده بودم از یه نی نی که عینک Ray Ban داشت واسه همین تا دیدم برات خریدم چون خیلی نمکی میشه واسه نی نی....اینطور نیست؟؟؟؟ اینجا هم که در حال صعود به قله کوه عون ابن علی هستیم.شما هم بغل بابا جو...
27 تير 1391

عطا از روز تولد تا الان 1

عطا جونم اینجا اولین ساعات بعد از تولد تو بیمارستانه که کنار تخت مامان تو تخت خودت خوابیدی فدات شم...  عطا پسرخاله شده....مگه چيهههههههههههه؟؟؟؟؟    پسركم بابايي داره مشت و مالت ميده و شما هم در خواب نازييييي فدات شم.. فرشته كوچولوي من بعد از اولين حمام...  عطاي گلم دوسه روز بعد از تولدش زردي گرفت و مجبور شديم بذاريمش تو دستگاه تو خونمون و اين شد كه شما براي موندن تو دستگاه شير خشك خوردي  بعدا نتونستيم قطعش كنيم...   عطا جونم بعد از حمام حسابي آروم خوابيده بودي كه تعجب كردم.بعدا كاشف به عمل اومد كه در حال جيش كردن بودي و همه جارو قشنگ جيش بارون كرده بودي...نانازي عزيزم ...
23 ارديبهشت 1391

به دنیا آمدیــــــــــــــــــــــــــــــــــم.......

ســـــــــــــلام.بــــــــــــــــله بلاخره من بدنیا اومدم اونم با عجله .آخه هیلی دلم میخواست ببینم این دنیا چجوریه..... اما ظاهرا همچین هم خوب نیست.آخه از وقتی اومدم همش دارن اذیتم میکنن. یه روز آمپول میزنن بهم یه روز میبرن اونجامو اوف میکنن بهم دواهای بدمزه میدن شیکممو بموقع سیر نمیکنن.همش هم که غرق تو جیش و پی پی هستم. وقتی خوابم سرو صدا راه میندازن.هروقت دلشون میخواد بغلم میکنن...فرت و فرت ازم عکس میگیرن.هنوز هیچی نشده منو مریضم کردن پدرم دراومد تا بهتر شدم... اصــــــــــــن یه وضـــــــــــی..... خلاصه... روز جمعه ٥ اسفند ماه ٩٠ بود که متوجه شدم شما در شرف اومدن هستی و با بابا و مامان جون رفتیم ...
7 فروردين 1391

خاطـــــــــــــــرات نی نی........

  شروع   تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!!  اظهار وجود  هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد.  زندان   گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!  فرق اينجا با آنجا  داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما ج...
28 بهمن 1390

بدون عنوان

سلــــــــــــام به پسری نازنین خودممممممم عزیزم جات حسابی تنگ شده بمیرم برات.دو سه روزه کمر و دل مامانی درد میکنه... از پریشب که تکونات کم شده بود نگرانت شدم گل پسر و دیروز رفتم پیش خانم دکتر با مامان جون... اما خدا رو شکر مشکلی نبود.تا اسم دکتر اومد تو خونه مامان جون شروع کردی به وول خوردن به مامان جون و خاله گفتم این نی نی فقط میخواست مامانشو ضایع کنه لابد.از دکتر میترسی گلم؟؟؟؟؟؟ اونقدر دلم میخواد از خودمو بایی و اتاقت و بقیه عکس بگیریم قبل از اومدنت و برات یادگاری نگه داریم که نگو... اما نمیدونم چرا یا یادم میره یا حالشو ندارم گلم... ولی بهت قول میدم فردا اینکارو بکنم قول مردونــــــــــــــــــه مامانی... عطا خیلی دوس...
28 بهمن 1390