وقتی رگ سیدی عطا میگیره........
سلاممممممممم به عطای عصبانی... وای عطا تا بحال اینقدر ازت نترسیده بودم.خیلی بدتر از آدم بزرگا عصبانی شده بودی. بگم چرا؟؟؟ دیروز عصر مثل اغلب اوقات تو رو خوابوندم و از اونجایی که خسته بودی فکر نمیکردم زود بیدار بشی.واسه همین رفتم حموم تا دوش بگیرم.که تازه سرمو شسته بودم که دیدم صدا میاد... دقت کردم دیدم بلــــــــــــــــــه... داری حسابی گریه و جیغ جیغ میکنی...تا خودمو گربه شور کنم بیاد پیشت حسابی دیوونه شده بودی.آره دیـــــــــــــوونه.... وای خدا نیاره... دیدم وایستادی کنار دیوار و جیغ میزنی.فدات بشم الهی انگار ترسیده بودی از اینکه تنها موندی... بعدشم که منو دیدی تبدیل شد به عصبانیت.اصلا اجازه نمیدادی...
نویسنده :
مامانی
12:07