عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

انگار همین دیروز بود...

1391/11/19 23:32
نویسنده : مامانی
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

خوبی نازنینم؟

شاید این آخرین پستم قبل از یکسالگیت باشه.آخه اینروزا سرم شلوغه.دارم برای تولدت آماده میشم.

البته قرار نیست خیلی مفصل باشه .ایشالا وقتی بزرگتر شدی برات یه تولد توپ میگیرم تا خودت هم بتونی حسابی خوش بگذرونی و کیف کنی.

عطا هرچی از شلوغیا و شیرینیات بگم کم گفتم.گاهی دیگه واقعا از دستت عاجز میشم.هیچ جوری جلو دارت نیستیم وقتی بخوای کاری رو بکنی.هزار بارم بکشمت کنار باز راه میفتی میری پی شلوغیت.خدا رو شکر که سالمی و شیطونی میکنی و به خونمون صفا دادی.یعنی واقعا الان گیج میمونیم که قبل از بدنیا اومدن تو چه زندگی کسالت آوری داشتیم و خودمون نمیدونستیم.

اینو مامان جون اینا هم میگن.

رهای خاله هم کلی بزرگ شده و توپولی شده قربونش برم.تو هم کم کم داری بهش عکس العمل نشون میدی.سرتو میذاری کنار سرش رو بالش میخوابی.گاهی ضربه ناگهانی میزنی که جلوتو میگیریم.گاهی هم هلش میدی اونور.

راستی از تلفنی حرف زدنات برات بگم.دوروز پیش که خونه مامان جون بودیم بابایی تلفن کرد منم گوشی رو برداشتم حرف بزنم که دیدم تو مثل برق چهار دست و پا راه افتادی رفتی.بعد از قطع کردن تلفن دیدم رفتی سراغ تلفن ثابت و بلندگوشو روشن کردی تا حرف بزنی که چون صدای بوق شنیدی حسابی عصبانی شدی.تلفنو خاموش کردی و شروع کردی به گریه و نق نق و "وا وا" گفتن...(همون بابا)

ناچار شدم به بابایی زنگ بزنم تا باهاش حرف بزنی.چه زبونایی میریختی.گوشی رو گرفته بودی سرو ته پشت سر هم حرف میزدی.گاهی میگفتی "واوا بیا"همچینم قیافه جدی به خودت گرفته بودی که نگو.الهی فدات شم جگرگوشه ی مامان.امید من.

راستی امروزم برای اولین بار بابایی بردت حموم .تو هم که عاشق حموم و آب بازی هستی.ایشالا تابستون بشه هم استخر میبرمت هم تو حیاط خونه مامان جون میذارم تو استخر دایی بازی کنین باهم.

ایشالا تولدت به خوبی و خوشی برگذار میشه و میام عکساشو برات میذارم.یه برنامه هایی برات ریختم...

بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمدپارسا
5 اسفند 91 13:54
تولد تولد تولدت مبارک


فدات بشم دوست گلم
مامان امیررضا
7 اسفند 91 23:19
سلام عزیزم شما به مسابقه دعوت شدید یه سر بهم بزنید ممنونم