عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

حرفا و کارای تازه...

1392/2/15 1:16
نویسنده : مامانی
179 بازدید
اشتراک گذاری

عطای نازم سلام.

هر روز کلی کارای جدید میکنی که با دیدن هرکدوم به وجد میام.

الان مدتیه این کلماتو یاد گرفتی و استفاده هم میکنی:

امی: امیر

اتدی: اکی، مهدی

آل: منو بغل کن(تند تند و پشت سر هم میگی در حالیکه خودتو بزور تو بغل یکی جا میدی)

نی نی

آدان: آدامس

وقتی از خواب نصفه بیدار میشی یا شاید خواب بد میبینی و یا چیزی میخوای و... هی پشت هم میگی مامان مامان.اونقدر کیف میکنم که نگو...

خیلی هم حرف میزنی اما قربونت برم متوجه نمیشم.فقط تماشات میکنم که چقدر دوست داشتنی با حرکات سر و دست سعی میکنی حرفاتو بفهمونی.اونقدر ناز میشی که نگو...

آدامس خیلی دوست داری و فقط کافیه ببینیش یا یکی اسمشو بیاره که هی مگی آدان آدان و داد میزنی و تو کیفمون دنبال آدامس میگردی.مخصوصا تو کیف مامان جون که حسابی لوست کرده.

مدتیه که وقتی کسی صدات میکنه عطا خودتم تقلید میکنی و میگی عطا عطا...وقتی عکسا یا فیلماتم تو گوشی میبینی هی میگی عطا...الهی دورت بگردم.

عاشق بیرون هستی و اگه ببرنت حیاط وقتی میارنت داخل خونه یه قشقرقی راه میندازی که نگو.

همین چند روز پیش واسه خاطر همین بردمت پارک کنار خونه مامان جون.یه دوست هم پیدا کردی که خیلی هواتو داشت و تو رو سوار تاب و سرسره کرد و سه چرخه تم برات اینور اونور میبرد.البته خودش هم سه چهار سال بیشتر نداشت اما آقایی بود ماشالا.عکسشو برات میذارم.تو هم خیلی کیف کردی اما خیلی هم از تاب و سرسره ترسیدی.آخه قربونت برم بار اولی بود که سوارشون میشدی.

چند روزم هست که کمی بدغذا شدی و منو نگران میکنی.مخصوصا که مزاجت به شیرین عادت کرده کمی.

الانم که مریضی و خیلی بیشتر نگرانتم.از امروز صبح کمی تب داشتی که شب بیشتر شد مامان جون برات شیاف گذاشت.الان تبت پایینه اما نگرانم مریضیت بدتر بشه یا طول بکشه.نمیخوام اذیت بشی.

از شانس خرابم این هفته میخواستم حتما ببرمت اتلیه که باز اینجوری شد.اونقدر از این بابت اعصابم خورده که حد نداره.همش امروز فردا میکنم و الان چند ماهه نتونستم ببرمت آتلیه و تو هم ماشالا روز بروز داری بزرگتر میشی.

زودی خوب شو پسرم.مامان همیشه عاشقته.هر روز بیشتر از دیروز...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)