مــــــــــــادرانه
سلام پاره تنم عطا جون امروز برام خاطره بدی بود. ولی دوست دارم برات بگم. میخوام از دلتنگیام بگم.از مادرانه هام بگم.از لرزیدن دلم برای تو جگر گوشه م . از دلی که برای هیچ کس اینطور پر پر نزده بود جز تو... تو که همه کس منی.تو که بود و نبودمی... امروز عصر اولین و ایشالا آخرین باری بود که با تنها گذاشتنت باعث شدم اینقدر دلتنگی کنی و اذیت بشی. با اینکه کمتر از نیم ساعت برگشتم اما هم تو داشتی هلاک میشدی هم من. خونه غریبه نبود دلکم. خونه مادربزرگ موندی چون خواب بودی و ما هم زود میخواستیم برگردیم. ولی یه چیزی تو دلم میگفت همینطور که از خونه دور میشدیم که تو اذیت میشی. بیدار شده بودی و چون منو کنارت ندیده بودی حسابی ترسیده بود...
نویسنده :
مامانی
1:30