عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

مــــــــــــادرانه

1392/6/3 1:30
نویسنده : مامانی
335 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پاره تنم

عطا جون امروز برام خاطره بدی بود.

ولی دوست دارم برات بگم.

میخوام از دلتنگیام بگم.از مادرانه هام بگم.از لرزیدن دلم برای تو جگر گوشه م .

از دلی که برای هیچ کس اینطور پر پر نزده بود جز تو...

تو که همه کس منی.تو که بود و نبودمی...

امروز عصر اولین و ایشالا آخرین باری بود که با تنها گذاشتنت باعث شدم اینقدر دلتنگی کنی و اذیت بشی.

با اینکه کمتر از نیم ساعت برگشتم اما هم تو داشتی هلاک میشدی هم من.

خونه غریبه نبود دلکم.

خونه مادربزرگ موندی چون خواب بودی و ما هم زود میخواستیم برگردیم.

ولی یه چیزی تو دلم میگفت همینطور که از خونه دور میشدیم که تو اذیت میشی.

بیدار شده بودی و چون منو کنارت ندیده بودی حسابی ترسیده بودی.هرکاری هم کرده بودن عمه و مامان بزرگ آروم نشده بودی.

تا برسم و بغلت کنم دیگه مردم و زنده شدم.

الهی بمیرم.منو ببخش عسلم.

همچین بهم چسبیده بودی که انگار مدتها نبودم.منم نمیتونستم ازت جدا بشم.

چقدر گریه کردی مادر.دلم ریش شد.

عطا بهت قول میدم تا توان دارم تا میتونم نفس بکشم تنهات نذارم.تو هم منو تنها نذار که بدجوری وجودم به وجودت وابسته هست.

پسرکم من همیشه همراه و پشتت هستم نگران نباش.

میبوسمت عزیز دلمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فرناز مامان ایلمان جون
4 شهریور 92 0:34
آخی ...

ولی به نظر من زیاد وابسته نکن به خودت...چون مجبوری همه جا با خودت ببریش


درسته درکت میکنم چون منم یه مادرم..دوری بچه سخته ولی زیاد نذار وابستت بشه


راست میگی عزیزم
البته پیش مامان خودم مشکلی نداره.