عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

بدون عنوان

1392/4/10 0:02
نویسنده : مامانی
131 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عطا جونم

پسرکم اونقدر تو دل برو شدی که خدا میدونه.

خاله سمیه که برخلاف میل من موفق شد به تو میمون گفتنو یاد بده.که البته خیلی وقته یاد گرفتی.ولی یه چیز خنده دار بذار برات بگم...

الان تو خاله رو میمون صدا میزنیقهقههیعنی فکر میکنی اسمش اینه...البته یکی دو بارم جلو جمع خجال زده ش کردیخجالتخندهمنم بهش میگم تاوان کار اشتباهش همینهزبان

وقتی چیزی میفته میگی: افتا یا توشدی(دو زبانه)

وقتی چیزی میشکنه یا خراب میشه: ناندی (سوختنیشخند)

اونجا: اوندا ،اُدا

رها: لَلا، لَهدا

هواپیما: آمادی

قاشق: داتدی(وقتی میخوای چیزی رو هم بزنی)

به آقاجون میگی: آدا(آجان)

صبح که از خواب بلند میشی یکم که میگذره یهو یادت میفته میگی مهدی ...اَمی (امیر)دستاتم به نشانه سوال باز میکنی به طرفین که یعنی اینا کجان؟؟ماچ

بازم یادم بیاد برات میگم.فعلا عکساتو ببین گلم.

اینجا تو راه خونه مامان جون بودیم که تگرگ بارید و ما زیر درخت با چتر پناه گرفتیم.اولین باری بود که تگرگ میدیدی و حسابی تعجب کرده بودی که این چیه؟ قربونت برمسوال

بخاطر همین نشستی و شروع کردی به جمع کردن دونه های تگرگ و دیگه رسما داشتی پلاس میدی رو زمین کثیف که نذاشتماز خود راضی

 

اینجا هم  صبح یه روز تعطیل با بابایی سه تایی رفته بودیم ائل گلی تو عمارت وسطش صبحانه خوردیم که عکس یادم رفت بگیرم.بعدش که اومدیم بیرون مثل لوتی ها راه افتاده بودی دور استخر و سینه تو داده بودی جلو...مگه میتونستیم بهت دست بزنیم!!ابرو

بلاخره برای خودت یه دوست پیدا کردی و هی میرفتی کنارش میستادی میزدی به پشتش و میگفتی نـــــی نــــــــی.البته بازم مثل لوتیا.یعنی مرده بودیم از خنده....خندهنی نی هم حسابی از کارای تو در عجب بود و فراریناراحت

عطا پسرم این روزا بیرون رفتنی بچه ها و بزرگترا رو گاهی میزنی و من خیلی خجالت میکشم.اصلا نمیدونی کار بدی میکنی و میترسم این عادت روت بمونه...پسر خوبی باشی هاااااااا...

این عکسا هم که داغ داغ تازه از تنور بیرون اومدن مال همین امشبه که دختر شده بودی.

البته بعد از ظهر هم با همین تیپ بردمت خونه مامان جون که کلی قربون صدقه ت رفت.الحق اگه دختر میشدی چه جیگری میشدیمژهالبته کار منم سخت میشدااااااوهخدا به خیر گذروند...نیشخند

تو این عکس موهاتو باز کردیم و مثل جودی ابوت شدی

 

این دوتا هم ماله شبه.خودت قضاوت کن ببین چقدر ناز شدی.چقدر بهت میاد......

 

اینجا هم استخر دایی تو خونه مامان جونه که بخاطر علاقه شدیدی تو به آب بازی راهش انداختیم اما بعدش چون اگزماتو بدتر کرد تعطیل شد.بعد چند ساعت که توش میموندی نمیتونستیم بیرونت بیاریم.یک جیغ و دادی راه مینداختی که نگوووووکلافه

 

اینجا هم اولین پیک نیک سه نفره ما بود که کوتاه بود ولی حسابی کیفور شدی.مخصوصا تو اون گرما زیر سایه درختا.....

اونجا هم برای خودت باز دوست پیدا کردی که البته سه سالش بود ولی تو قلدری میکردی توپشو میگرفتی.بعدش که توپ خدتو آوردم بزور مال خودتو میدادی بهش داد میزدی نـــی نــــــــــی یعنی اینو بگیر.بعد دوباره توپ اونو از دستش میگرفتی.عجب شیطون بلایی هستی از الان تـــــــــوهیپنوتیزمبزرگ بشی چی میشی؟؟؟؟؟ماشـــــــــــالا به هوشت مامان.....

 

این عکس هم مال وقتیه که برای تکمیل تسویه م به دانشگاه رفته بودیم باهم.گفتم ازت یه عکس کنار دانشکده مامان بگیرم.دانشکده ادبیات و زبانهای خارجه...دلم تنگ شددددددافسوس

بابایی رو هم محو کردم تو چمنا.حال میکنی فتو شاپو؟؟بـله یه همچین ادیتور ماهیه مامانتاز خود راضی

اینجا هم باز امشبه که خواستم یه عکس هم با ژستی که موقع حرف زدن با تلفن داری ازت بگیرم به یادگاری...چقدر جدی....متفکر

 

آخــــــــــی نازی...قلباینجا هم من مشغول کار تو آشپزخونه بودمو تو رو سپرده بودم به بابا که دیدم صدات نمیاد بابایی صدام کرد اومدم دیدم تو تابت خوابت برده الهی دورت بگردمممممساکت

آخـــــــــــیــشآخبلاخره عکسا تموم شد.چقدر برام سخته عکس گذاشتن........

اما به عشق این میذارم تا یه روزی خودت ببینی و خوشت بیاد ایشالاااااا.همچنین دوستامون و خاله های مهربون...

خیلی خوابم میاد برم لالا

بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

وفا
29 خرداد 92 10:09
عزیزم ماشاالله قربونش بشم چه دخترخوشگلی هم شده
میشا
4 تیر 92 23:11
هزار ماشالله
مامان امیرعطا
12 تیر 92 2:16
سلام. چه عکسای خوبی. ماشالله به عطا جونی


قربونت برم دوستم