این چند وقت
سلام از یه مامان تنبل
خوبی جگر گوشه من؟
واقعا متاسفم که غیبتم طولانی شد.هم شما اجازه نمیدی پای لپتاب بشینم هم خودم زیاد حوصله م نمیکشه.وگرنه کلی حرف برای گفتن دارم اگه حافظه م یاری کنه.
یه خبر ناراحت کننده دارم اونم اینه که عمه مامان جون یعنی عمه بتول دو ماه پیش فوت کرد.طفلی یه سال نمیشد که از تهران بعد از یه عمر غربت و تنهایی اومده بود پیش تنها اعضای خانواده ش که باقی موندن ولی اجل مهلت نداد.خدا بیامرزتش.
یه خبر خوب هم دارم اونم اینکه پسر خاله مامان همین پریروز دنیا اومد اسمشم آقا ماهان گل.البته از اونجایی که همون روز تولد اسمشو قطعی کردن هنوزم خیلیا جواد صداش میزنن.از جمله تو
طبق معمول همیشه ماشالا کلی زبون میریزی و حسابی پسر شیرین و مهربونی هستی.عاشق خاله و نی نی ش هستی و همش بهشون خدمت میکنی و برای اذیت شدنشون ناراحت میشی.همینکه خاله رو رو تخت بیمارستان دیدی پرسیدی فردا پامیشی؟درمورد ماهان هم گفتی فردا چشماشو باز میکنه؟از وقتی هم اومدن خونشون هروقت میریم فقط به اقا ماهان خدمت رسانی میکنی.طاقت گریه کردنشم اصلا نداری .یبارم پا به پاش حسابی از ته دل گریه کردی دورت بگردم.البته این حرفا رو به زبون شیرین ترکی میگی ها.
اما بگم برای مامانت که من باشم چقدر پسر خوبی هستی عطا.یعنی همه جوره آقایی ماشالا.چند وقت پیش تو آسانسور بی هوا دستاتو انداختی دور گردنم بوسم کردی و گفتی:مامان سنی چوخ سورم«مامان خیلی دوستت دارم».از اون به بعد زود زود این کارو تکرا میکنی و همش محبتت سر ریز میشه.یعنی بهترین لحظه عمرم همون بود فکر کنم.عطا ازت ممنونم بابت این و برای همه مهربونیات.واقعا خیلی بهم مهربونی و کاملا بروز میدی محبتتو.منم لذت میبرم.
چند وقت رو تختت میخوابیدی منم تو اتاق تو رو زمین.اما دلم نیومد.تو هم با اینکه دلت میخواست پیش من بخوای بد قلقی نمیکردی.ولی تصمیم گرفتم فعلا پیش خودمون بخوابی تا بعدا ببینیم چی میشه.وقت برای جدا شدن زیاده.الان دیگه بالش و لحافتم باید با من یکی باشه.عزیزکم یکمی هم از پیشی میترسی شبا واسه همین وابسته شدی خوشگلکم.
حرف برای گفتن زیاده ولی فرصت کمه و درضمن کلمات هم یاری نمیکنه حسمو بهت خوب بگم.خلاصه که همه وجودمی دوستت دارم.چنتا هم عکس میذارم.الان دیدم تقریبا یه ساله عکس نذاشتم.از زمستون پارسالللل...