عطـــــــــــاعطـــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

حبه انگور مامان و بابا

حرفای بغض آلود

1392/10/7 2:06
نویسنده : مامانی
405 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عطا جونم،

عطا الان به حدی غصه دارم که میخوام زار زار گریه کنم.

فکر اینکه حتی یه ثانیه تو نباشی داغونم کرده.مخصوصا با خوندن اتفاقای غصه دار بقیه حالم بدتر شده.

خدایا من پاره تنمو به خودت سپردم.خدای مهربونم خودت سالم نگهش دار در پناه خودت و عاقبت به خیرش کن.

من تحمل یه لحظه ناخوشی عزیزمو ندارم....خدایا هیچ پدر و مادری رو با بچه ش امتحان نکن.

حاضرم دور از من به خوشی زندگی کنی.حتی تنهام بذاری و دوستم نداشته باشی اما سالم و خوشحال باشی.

عطا جونم ایشالا یه روزی پدر میشی و میبینی چه حسی به ادم دست میده.

بخشی از وجود انسان ازش جدا میشه و همیشه نگرانشی.میشه عزیزتر از جون خودت حتی.

پسرکم این پستو میخواستم برای درک بالا و مهربونیات بذارم که با خوندن مطلبی کاملا منقلب شدم.

اونقدر مهربون و دل نازک هستی که حد نداره.ولی از اینکه اینقدر حساسی و غصه میخوری دلم میگیره.مگه تو جند سالته از حالا غم و غصه بخوری؟

چند روز پیش بخاطر سرماخوردگی دلدرد داشتم که تو اتاق بهت گفتم غافل از اینکه کاملا متوجهی چی میگم و دقت میکنی به حرف و حرکاتم.

فوری گفتی مامان چسب ور دااا،یعنی چسب بزن.گفتم مامان با چسب درست نمیشه.

زودی گفتی مامان داوا یه دا،یعنی دوا بخور.گفتم نه و رفتم توالت.

وقتی برگشتم مامان جون کنارت بود و ازم پرسید چم شده،گفتم چطور گفت عطا میگه مامان اوف شده.دیدم چشمات سرخ شدن و داری ناخنای دستتو میکنی و با نگرانی منو نگاه میکنی......

وای یعنی خدا میدونه چه حالی شدم.نمیدونستم از اینهمه عشق و علاقه و توجه خوشحال باشم یا از ناراحتیت ناراحت بشم.بغلت کردمو گفتم حالم خوبه ولی مگه باور میکردی.باید خودت مطمئن میشدی.

کنارت دراز کشیدم و همونطور که ناخنتو میجویدی برگشتی گفتی مامان دوزلدون؟

مامان خوب شدی؟گفتم اره مامان حالم خوبه.بازم شک داشتی....

باز صبح فرداش پاشدی ازم میپرسی مامان دوزلدون؟

اخه عسلم تو چرا باید از حالا معنی غصه و نگرانی رو بدونی فدات شم؟

نمیگی من دق میکنم؟نمیگی من بدتر بهت وابسته میشم؟

تا کسی چیزی بهت میده فوری سهم منو هم میخوای ازش.با جدیت تمام.

امروز عمه کیک پخته بود که سهم هر کسو میداد تو بشقاب.

یه بشقاب جلو شما بود یکی جلو عمه.بشقاب جلو عمه رو یواشکی کشیدی جلو من گذاشتی تا بخورم.دم گوشت گفتم مامان اون مال عمه س. گذاشتی سرجاش و بعد بشقاب کیک مال خودتو کشیدی جلو من.اخ که من قربونت بشم فداکاری رو هم بلدی از الان.

عطا باور کن با این کارات کار منو سخت میکنی نازنینم.

در کنارش لذتی که بهم میدی غیر قابل وصفه.تجربه نکرده بودم تا بحال.

ازت ممنونم بخاطر این فداکاریا دلنگرانیا و توجهت.بخاطر احساس با ارزش بودن و دوست داشتنی بودنی که بهم میدی.

اینا تازه ذره ای از مهربونیای بی اندازه تو بود.

دیگه نگفتم اون روز که کارد رو پرت کردی به چشمم و من چشممو بستم چقدر ناراحت شدی.اومدی خم شدی نگاهم کردی.دلت اروم نمیشد.بهم با زبون خودت گفتی مامان بشخشید بوسم کردی و نشستی بغلم......

ای خدا شکرت....خدایا حفظ کن پاره تنمو.به خودت سپردمش.

الهی هیچوقت غصه نبینی عطا....

واقعا نمیتونم بگم چقدر عاشقتم.یه لذت بی نهایت همراه نگرانی....سخت ولی شیرین.

بوسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ایمان جون
7 دی 92 7:04
آخی عزیزم ماشالا چه پسر باهوش و تو دلبرویی اگه دوست داشتی به ما هم سر بزن
الهه
29 دی 92 4:18
همه اینها یعنی عطا در خانواده و میان پدر مادری عاطفی و با توجه بزرگ شده. عطا آیینه رفتارهای خودتونه. خوشحال باشید پسر دقیق و حساسی دارید و امیدوارم بقیه آدمهای حال حاضر و آینده زندگیش هم از همین جنس باشند تا بتونه لذت تربیت بی الایشی که داشته رو ببره.
مامانی
پاسخ
فدات بشم دوست مهربونم.لطف داری. عطا با این روحیاتش کار منو خیلی سخت کرده.خیلی زیاد... ایشالا که سختی نبینه پاره تنم و همیشه خدا پشت و پناهش باشه.
....
26 بهمن 92 16:58
مامانی
پاسخ
سه نقطه عزیز لطف کردی به ما سر زدی. نمیدونم کی هستی و منظورت از این شکلکا چیه...واضحتر بگو تعارف که نداریم. بلکه جوابی درخور دریافت کنی!!!
ارغوان و امير عباس (دوقلوها)
5 اسفند 92 10:08
تولدت مبارک [گگل][گلل]